خانه عناوین مطالب تماس با من

کلاغ آسمان

کلاغ آسمان

پیوندها

  • شاخه اجتماعی وبلاگهای کلاغ
  • شاخه سیاسی وبلاگهای کلاغ
  • سهراب
  • صادق هدایت
  • دکتر علی شریعتی
  • فروغ فرخزاد
  • وبلاگ بررسی آثار سهراب
  • چشمان سیاه
  • بانوی اردیبهشت
  • هیچی ...!
  • ماه زرد
  • نسل تفکر
  • آلاله

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • نوشته ای بر یک تابلو ( درخت ماندگار )
  • عکس هایی از بهشت ..
  • Valentine یا سپندار مذگان؟؟
  • حرف ها
  • اسپادانا
  • در جاده های مه آلود و باران زده ی خیال ...
  • ادامه ..
  • ..
  • مامان ۵۰ ساله ی من !
  • حادثه
  • ...
  • کودکانه ...
  • غبار
  • پرنده مردنی است ...

بایگانی

  • خرداد 1385 1
  • فروردین 1385 1
  • اسفند 1384 1
  • بهمن 1384 2
  • دی 1384 2
  • آذر 1384 3
  • مهر 1384 1
  • شهریور 1384 1
  • مرداد 1384 2
  • تیر 1384 3
  • فروردین 1384 2
  • بهمن 1383 1
  • دی 1383 1
  • آذر 1383 4
  • آبان 1383 2
  • مهر 1383 4
  • شهریور 1383 4
  • مرداد 1383 5
  • تیر 1383 5
  • خرداد 1383 6
  • اردیبهشت 1383 10
  • فروردین 1383 5
  • اسفند 1382 6
  • بهمن 1382 8
  • دی 1382 1
  • آذر 1382 1

آمار : 125068 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1385 23:12
  • نوشته ای بر یک تابلو ( درخت ماندگار ) چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1385 23:54
    هوایی مه آلود و خفه . آسمانی که رو به نیمه های شب می رود و ماه در تاریک ، روشنی که خود پدید آورده یک گوشه بی سر و صدا و معصوم نشسته است . چیزی که به نظز می رسد هوای سرد و خشک و فضای تصویر ، خشک ، تقریبا شبیه بیابان . تصوری که از برزخ به ذهن می ماند . تصویری که بعد از خوابهای تکراری در ذهن ساکن می شود . خوابهایی که...
  • عکس هایی از بهشت .. سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1384 20:32
    این عکس ها رو هفته ی گذشته گرفتم که همگی مربوط به پارک جنگلی ناژوان اصفهان هستند : بقیه ی عکس ها رو می تونید در این آدرس ها ببینید : https://www.sharemation.com/kalaghe/Feb09430.JPG https://www.sharemation.com/kalaghe/Feb09431.JPG https://www.sharemation.com/kalaghe/Feb09432.JPG...
  • Valentine یا سپندار مذگان؟؟ جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1384 23:44
    این مطلب را در وبلاگ یکی از دوستان خواندم . به نظرم جالب و قابل تامل اومد . به چیزی اشاره شده بود که واقعا ازش اطلاعی نداشتم . وقتی به شروع و چگونگی وقوعش فکر می کنم، بنظرم همه چیز گیج و پیچیده می آید! اما ظاهرا این گیجی چندان هم عجیب ودور از انتظار نیست،چون عبارت "ضربه فرهنگی" را چنین تعریف کرده اند: "تغییراتی در...
  • حرف ها یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1384 11:49
    در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و میتراشد . این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد ، چون عموما عادت دارند که این دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد ، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند و شکاک و...
  • اسپادانا شنبه 24 دی‌ماه سال 1384 16:28
    به بهانه ی انتخاب اصفهان ( اسپادانا *) به عنوان پایتخت فرهنگی کشورهای اسلامی برخیز اسپادانا *! نور تنت را روشن کرده ... برخیز ! باران می بارد . و امروز روز دیگری است .. زنده رودت دیشب پلک بر هم نگذاشت ؛ و جوشید و جوشید ... آرام ! (زنده رودت هیچ گاه نمی غرد ، طغیان نمی کند .. خشم و خروش و غرش ندارد .. می رقصد و می جوشد...
  • در جاده های مه آلود و باران زده ی خیال ... سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1384 14:10
    به خیالتان باشد که این سفری است در میان جاده های مه الود و باران زده ی خیال و گشتی در میان لحظه های اوج گرفتن در رویا و چندی خاطره !! تنش انگار پوشیده از دانه های تگرگ و من در خنکای تنش مثل ذره ای آتش دستانش ، صورتش مثل تگرگ ! به مانند خنکی دوست داشتنی باران ! تن من اما کویــــــــر ... کویر سوزان ! انگشتانش به لطافت...
  • ادامه .. جمعه 18 آذر‌ماه سال 1384 18:14
    این ها را در ادامه ی نوشته ی قبلی می آورم که دنباله ای است با تاخیر ... : حرف نمی زنم که نگویی : خوش خیالی ... سکوت نمی کنم که نگویی : حرفی برای گفتن نداری .. نمی خندم که خیال نکنی دیوانه ام !! نمی گریم که بگویی: شکست خورده ای ! به دنبال خودم نمی گردم که بگویی: گم شده ای ! پی گرما نمی روم که بگویی : سرد شده ای ! پی...
  • .. چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1384 00:49
    فریاد می زنم ، زمزمه ای نمی شنوی سکوت می کنم ، دلتنگ صدای منی لحظه ای نمی مانی ، دلواپس راه رفته ای می مانی و راه نرفته را نمی بینی خورشید را نمی یابی ، گلایه مند آسمانی ماه را می بینی ، به خواب می روی . فریاد می زنم ، زمزمه ای نمی شنوی .. نگو که ساکتم و تشنه ی شنیدنی نگاه می کنم ، چشم می بندی نگاه نمی کنم ، شاکی...
  • مامان ۵۰ ساله ی من ! سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1384 23:20
    مادرم ۵۰ ساله شد وسیع .. به وسعت آسمان ! پر از امید .. حتی اگر از نگرانی و غم بغض کرده باشد ! پناهگاه .. آغوشش گرم ترین پناهگاه ! صبور .. عجیب صبور ! گنجینه ... دلش پر از راز .. مهربان .. سرشار از مهر و عاطفه های پاک‌ ! مادر .. مادرترین مادر ! سی و هفت - هشت ساله بود می گفتم : نمی خواهم چهل ساله شوی ! چهل ساله شد ....
  • حادثه پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1384 02:08
    بوی تلخی می آید . بوی فضای کهنه ی سرد . باز چه قاصدی در راه است ؟ باز کدام سلام بی پاسخ مانده است ؟ بوی حادثه می آید بوی شرارت فاصله ! کدام روزنه نادیده مانده است ؟ باز چه قاصدی در راه است ؟ " فریاد همیشه فریاد نیست ! " _ فاصله همــیشه فاصـــــله نیـــست ...! نه اینکه هر سلام تمام زخمها را مرهمی باشد ! نه اینکه هر...
  • ... دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1384 13:51
    عاشقانه ترین هایم نوشتنی نیست ! عاشقانه ترین هایم گفتنی نیست ! عاشقانه ترین هایم را در چشمانم ببین و در لبهایم لمس کن ! عاشقانه ترین هایم را در دستانم جستجو کن ! در شبی روشن با زشتی تمام زیباترین فریاد عاشقانه ات را بر من زن ... بر من فریاد زن فقط یک فریاد کافیست تا سینه سپر کنم بر تمام بادهای مخالف ! از : پ.خ تقدیم...
  • کودکانه ... یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1384 23:58
    بوی عیدی، بوی توت، بوی کاغذرنگی، بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو، بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ، با اینا زمستونو سر می‌کنم، با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم! شادی شکستن قلک پول، وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد، بوی اسکناس تانخورده‌ی لای کتاب، با اینا زمستونو سر می‌کنم، با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم! فکر قاشق زدن یه...
  • غبار شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1384 19:28
    آخرین حرکت را به یاد نمی آورم. اما غروب غبارهایش را می بیینم. حرکت در انتهای جاده به بن بست رسیده است . غبار برای نشستن تردید دارد. از : پ.خ
  • پرنده مردنی است ... یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1384 12:05
    دلم گرفته است دلم گرفته است به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب می کشم چراغ های رابطه تاریکند چراغهای رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی ست
  • راه پردیس چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1384 21:54
    سایه هایی که در ذهنم رفت و آمد می کردند آرام ، آرام بار سقر بستند و می بندند . می روند تا خیالم را آسوده کننند که گناهکار نیستم . می روند تا در گوشه ای پنهان و تاریک پشیمان باشند . تا از آواز یک پرنده ی سیاه پر که در خاطره هاشان مانده به فکر فرو روند و از پشیمانی بمیرند . روی دیوارها هیچ اثری از آنها نخواهد ماند و هیچ...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1384 13:31
    چه کودکانه در تردید می مانم. و چه ماهرانه غرق می شوم. عاشقانه می میرم. و با یک نفرین دوباره متولد می شوم. متولد می شوم و به آسمان می نگرم. چه پرنده سیاهی! پر می کشد از افق تا غروب زندگیم. چه جوهری دارد. با یک بال آنچنان می کند که تمام عمر دنبال یک سفیدی بگردم. تمام وجودم را سکوت فرا گرفته است. قدم به قدم غرق شدم. چه...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1384 13:48
    روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت . روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادریست ..... روزی که دیگر درخانه هاشان را نمی بندند ؛ قفل افسانه ای است و قلب برای زندگی بس است . روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی . روزی...
  • خانه تکانی دوشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1384 14:06
    همه چیز خاک گرفته و کدر شده بود . وقتش رسیده بود که گرد و غبار را هم از خودم ، هم از خانه ام پاک کنم . خودم هم گرد و غبار گرفته بودم . وقت ، وقت خانه تکانی بود . نزدیک بهار . چند روز مانده به بهار . در آخرین روزهایی که زمستان هنوز اصرار بر بودن دارد و شاید هیچ فصلی به سرسختی زمستان بارنمی بندد . از یک هفته مانده شروع...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1383 22:44
    "نوشته ی زیر را 6 دی روی کاغذ نوشتم . شاید بهتر بود که در وبلاگ نوشته نشود . ولی نوشتم . شاید کسی باشد که موقعیت آن روزهای من را درک کند . و از این شباهت شاید امیدوارتر شود که تنها نیست یا شاید چندان تنها نیست ." دلم می خواهد چند لحظه آرام و بی خیال بمیرم . چرا ؟ نمی دانم . مگر باید بدانم ؟ همه چیز باید دلیل داشته...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 18 دی‌ماه سال 1383 13:45
    نمی دانم می خواهم چگونه شروع کنم . شروع همیشه فکر را مشغول خودش می کند . شروع همیشه یک وصف تکراری است انگار . نباید جدی بگیرم . گفتم : شاید همه چیز را بیش از اندازه جدی گرفته ام . فکر نمی کردم زندگی به این تلخی باشد . حتی فکر هم می کردم فرقی نمی کرد . چرا گفتم تلخ ؟ شاید غیر از این واژه ای پیدا نکردم . نمی شد زندگی را...
  • سکون پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1383 00:21
    همه نامه هایی که قرار بود بنویسم ، ننوشته پاره کردم . به دست چه کسی می رسید ؟ چه فرق می کرد نوشته می شدند آن همه شکوه و گلایه ی تکراری ؟ گاهی خودم هم از دست آن گلایه ها ، آن دلتنگی ها خسته می شوم . گاهی خنده دار به نظر می آیند ولی کسی به آنها نمی خندد . گاهی بی اندازه پر از غم های بی فاصله پر از حادثه های گریه آور !...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 21 آذر‌ماه سال 1383 20:26
    سرما محسوس بود . نشسته بودم و فکر می کردم و گاهی چند کلمه حرف می زدم . دلم گرفته بود و می خواستم با کسی حرف بزنم . صدای تکراری خیابان ، صدایی بود که شنیده می شد و دیگر هیچ . در باز بود و هوا رو به عصر که می رفتیم سردتر می شد ، صبح که دقت کردم هنوز اکثر درختان سبز بودند ، گرچه سبز مرده . دلم گرفته بود و روی صندلی بلند...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1383 22:44
    روی لحظه های آنروزها بی تابی تکرار می شد . و این نیاز بود که بی تابی را تحریک می کرد . نیاز به حضور ! حتی در چند قدمی ، چند متری . چیزی که در کودکی ما ایجاد شده بود و از همان حس و همان صداقت کودکی بهره برده بود . حسی که شاید کمی از کودکی ما کم می کرد . چه خوب یادم هست آنروزها چه بار سنگینی روی تمام ثانیه ها گسترده شده...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1383 20:58
    سلام ... هر کس که هنوز اینجا سری می زنه یا نمی زنه ... همه سلام . کلاغ آسمان 1 ساله شد . آذر پارسال بود که شروع کردم . کلاغ آسمان 1 ساله شد . و با چه اشتیاقی شروع کردم ... کلاغ آسمان 1 ساله شد . و من 1 سال پیش جایی رو پیدا کردم که حرفم رو منتقل کنم . کلاغ آسمان 1 ساله شد . و در این یک سال من خیلی بیشتر نوشتم ... کلاغ...
  • برگه های باد جمعه 8 آبان‌ماه سال 1383 15:34
    برگه های یک دفترچه را باد با خود برد . چیزی باقی نماند به جز حافظه خسته و شاکی . برگ های یک دفترچه را باد با خود برد تا شاید بخ جایی برساند که پنجره ای بازاست و کسی از پنجره صدایی می شنود و کسی در کنار پنجره نشسته به یاد یک خاطره لبخند بر لب دارد . دست های منتظر، خالی ، سرد فقدان چیزی را حس می کنند . برگ های یک دفترچه...
  • کابوس های خانه زاد جمعه 1 آبان‌ماه سال 1383 13:42
    ابر ؛ واژه ای که ذهن را به سمتی امن می کشاند . نه ! خبری نیست . از پاییز هم خبری نیست . نمی دانم که ممکن است در کجای قلمرو پاییز برگی از ارتفاع یک چنار پیر به زمین افتاده باشد . هنوز برگ های خشک مسافران باد شرور و گذرا نشده اند . پنجره ها رو به فراموشی خواهند رفت و دیوار تمام وجود پنجره را به ندرت و آرام آرام به درون...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1383 01:42
    پرنده گفت : چه بویی چه آفتابی آه بهار آمده است و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت پرنده از لب ایوان پرید مثل پیامی پرید و رفت پرنده کوچک پرنده فکر نمی کرد پرنده روزنامه نمی خواند پرنده قرض نداشت پرنده آدمها را نمیشناخت پرنده روی هوا و بر فراز چراغهای خطر در ارتفاع بی خبری می پرید و لحظه های آبی را دیوانه وار تجربه می...
  • من . آنها . خاک ...... شنبه 25 مهر‌ماه سال 1383 01:04
    برای عادت کردن به زوایای زندگی آدمها چند سال وقت را باید کشت ؟ زندگی پر از گوشه ، جهت ، رنگ . روند گذرای زندگی آدمها چقدر دالان دارد ! پر از شکافهای ریز که اگر سالها بگردی آنها را نخواهی یافت . زندگی های پر از حصار ، پر از مرز ، پر از قاعده ! یک رنگ ، یک روز . فردا صبح یک رنگ ، هــفـــتـــاد رنـــــگ ... ! به همین...
  • کلاغ اجتماعی جمعه 17 مهر‌ماه سال 1383 15:20
    همراهان سلام : با توجه به اینکه هم اکنون وبلاگ کــلاغ در blogspot فعال است و وبلاگ کلاغ آسمان هم دوباره شروع به کار کرده است به تمامی دوستان اعلام می شود که تا اطلاع بعدی وبلاگ کـــلاغ در blogspot به کلاغ اجتماعی تغییر نام داده و به مسائل اجتماعی خواهد پرداخت . در ضمن به زودی گروه های کلاغ شروع به کار خواهند کرد ......
  • 82
  • صفحه 1
  • 2
  • 3