آخرین حرکت را به یاد نمی آورم.
اما غروب غبارهایش را می بیینم.
حرکت در انتهای جاده به بن بست رسیده است .
غبار برای نشستن تردید دارد.
از : پ.خ
آخرین حرکت را به یاد نمی ارم اما پای ذهنم از دویدن در راه پله خاطره خسته شد اما کابوسها رویایم را هر شب می بلعند تو نامشان را غبار بگذار ومن ...روزی به آفتاب خواهم گفت :طلوع کن
سلام عزیز دل همه ما گرفته سری هم به من بزن ......
آخرین حرکت را به یاد نمی ارم اما پای ذهنم از دویدن در راه پله خاطره خسته شد اما کابوسها رویایم را هر شب می بلعند تو نامشان را غبار بگذار ومن ...
روزی به آفتاب خواهم گفت :طلوع کن
سلام عزیز دل همه ما گرفته سری هم به من بزن ......