سالروز شهادت معلم شریعتی

     Dr.ali shariati

       

       به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد شهادت دکتر علی شریعتی 
                                                                         

                                www.shariati.com  

               

سکوت تمام لحظات را فرا گرفت . رنگ ها در دستانم ناپدید شدند .

کلاغ با شنیدن صدای پاهایم ، پر زد و دور شد

درختان شهر ، بوی خورشید می دهند .  کاش امروز خورشید زودتر غروب کند .

چه کسی این خستگی ناشی از عدم را از من خواهد گرفت ؟ چه کسی در ناکجا آباد با من راه خواهد آمد ؟ در این اطراف کسی نیست ؟ بلند فریاد زدم : آهااااااااااااااااااااااااااااااای من اینجا تنهام      صدایم در باد پیچیده بود . همه ی گیاهان صدایم را شنیده بودند . مثل تمام روزها زندگی در جریان بود . و به یاد می آورم دیشب در خواب چند قدم روی آسمان راه رفتم     انگار خدا دلگیر شده بود ؛ از خواب پریدم .

حتی برای به یاد آوردن خاطرات خسته ام ، حتی برای زمزمه ی موسیقی ذهنم . حتی برای نوشتن !   هیچ کس اینجا نیست . هــــــــــــــــــــــــــــیچ کــــــــــــــــــــــس

و باز تکرار این جمله ی همیشگی در ذهنم : وصل ممکن نیست !

                      همیشه فاصله ای هــــســــت

ک . آسمان

28/3/83

یه آدمی بود از جنس مرد ، هیچ وقت گریه نمی کرد ؛ مردم به هم گفتن : به این می گن آدمیزاد ؟؟ خاک بر سر بی احساسش کنن !

یه دفه به اندازه ی تمام عمرش که گریه نکرده بود چند دقیقه نشست گریه کرد . مردم بهش گفتن : مگه مرد گریه می کنه ؟ پاشو پاشو خجالت بکش !

یه آدمی بود هیچ وقت حرف نمی زد . مردم پشت سرش می گفتن : فکر می کنه از دماغ فیل افتاده ، کی میره این همه راهو .

یه دفه به جای تموم عمرش که حرف نزده بود اومد حرف بزنه زلزله شد ، مردم گفتن چه بدکلام !

یه آدمی بود هیچ وقت نمی خوابید مردم می گفتن : این بابا انگار جدی جدی دیووونس !

یه هفته سر شب گرفت خوابید ، گفتن : مـــــــــرغ !

یه آدمی بود می رفت گاهی می نشست توی حیاط خونشون رو ایوون به آسمون نگاه می کرد ، مردم می گفتن : عاشق شده ! دیگه این کارو نکرد رفت نشست توی چهار دیواریه خونه دیگه نیومد بیرون گفتن :

نپوسیدی توی این خونه ؟ یکم احساس توی این وجود صاحب مردت نیست ؟

یه دختری به هر پسری که می رسید سرخ و سفید و در نهایت بنفش می شد و تو صورت هیچ پسری نگاه نمی کرد مردم می گفتن : واه واه واه این تحفه چقدر اٌمٌله !

همون دختر اخلاقش عوض شد . لباس شیک پوشید . آرایش کرد . به خودش رسید . دیگه به هر پسری رسید رنگش عوض نشد . رفت دانشگاه با چند تا پسر حرف زد . تو خیابون با همکلاسیاش دیدنش .

مردم پشت سرش گفتن : عجب ! چه دختر پاکی بود ببین به چه وضعیتی افتاد .............

ادامه دارد ....

by : k . aseman