حادثه


بوی تلخی می آید .

بوی فضای کهنه ی سرد .

 

باز چه قاصدی در راه است ؟

باز کدام سلام بی پاسخ مانده است ؟

 

بوی حادثه می آید

بوی شرارت فاصله !

 

کدام روزنه نادیده مانده است ؟

باز چه قاصدی در راه است ؟

 

" فریاد همیشه فریاد نیست  !  "

_ فاصله همــیشه فاصـــــله نیـــست ...!

 

نه اینکه هر سلام تمام زخمها را مرهمی باشد !

نه اینکه هر نسیم ، بهار را زمزمه گر باشد !

لیک آسمان را هر ابر نوید بخش است .

باغ را باران ، مستانه است ..

 

بوی غبار می آید .

صدای فریاد مسافر در جاده ای طوفان زده ..

 

... کــــاش جای این همه جــاده ،

گــــذر بود و دیــــدار و کمی امــــید ...

 

کاش سفر به چشم برهم زدنی سر می رسید ..

و رسیدن دلیل صادقانه ی خواستن بود ..

و ماندن شاهدی بر ایمان ..

و دیدار تجربه ی همه ی خوبی ها .

 

بوی تلخی می آید ؛

و صدای شرارت زمان در لحظه های سرد و ساکت ..




ک . آسمان

مهر هشتاد و چهار