یه آدمی بود از جنس مرد ، هیچ وقت گریه نمی کرد ؛ مردم به هم گفتن : به این می گن آدمیزاد ؟؟ خاک بر سر بی احساسش کنن !

یه دفه به اندازه ی تمام عمرش که گریه نکرده بود چند دقیقه نشست گریه کرد . مردم بهش گفتن : مگه مرد گریه می کنه ؟ پاشو پاشو خجالت بکش !

یه آدمی بود هیچ وقت حرف نمی زد . مردم پشت سرش می گفتن : فکر می کنه از دماغ فیل افتاده ، کی میره این همه راهو .

یه دفه به جای تموم عمرش که حرف نزده بود اومد حرف بزنه زلزله شد ، مردم گفتن چه بدکلام !

یه آدمی بود هیچ وقت نمی خوابید مردم می گفتن : این بابا انگار جدی جدی دیووونس !

یه هفته سر شب گرفت خوابید ، گفتن : مـــــــــرغ !

یه آدمی بود می رفت گاهی می نشست توی حیاط خونشون رو ایوون به آسمون نگاه می کرد ، مردم می گفتن : عاشق شده ! دیگه این کارو نکرد رفت نشست توی چهار دیواریه خونه دیگه نیومد بیرون گفتن :

نپوسیدی توی این خونه ؟ یکم احساس توی این وجود صاحب مردت نیست ؟

یه دختری به هر پسری که می رسید سرخ و سفید و در نهایت بنفش می شد و تو صورت هیچ پسری نگاه نمی کرد مردم می گفتن : واه واه واه این تحفه چقدر اٌمٌله !

همون دختر اخلاقش عوض شد . لباس شیک پوشید . آرایش کرد . به خودش رسید . دیگه به هر پسری رسید رنگش عوض نشد . رفت دانشگاه با چند تا پسر حرف زد . تو خیابون با همکلاسیاش دیدنش .

مردم پشت سرش گفتن : عجب ! چه دختر پاکی بود ببین به چه وضعیتی افتاد .............

ادامه دارد ....

by : k . aseman