خواب من ...

در فضای آکنده از حقیقت از خواب بیدار شدم . از جا بلند شدم . از خالی اتاق به زمین افتادم .

کسی در خواب بیدارم کرده بود . در چشمانم عمیق زل زده بود ...  بالای سرم هیچ کس نبود ...

به چشمانم زل زده ای و سکوت انتظار می کنی ؟

دریغ از وجود و عشق اختیار می کنی ؟

مرا در آینده روانه ساخته ای و چه امیدوار می کنی

تازه ترین کلام را از تو شنیده ام ای امید ؛ چگونه چنین لحن تازه را تکرار می کنی ؟

بهانه ای برای بودنم . ببین چگونه شادی سرشار را آشکار می کنی !

روانه ام به آسمان بی ترانه ی بودنم . ببین چگونه مرا به موسیقی زلال دریا جاودان می کنی

بیا ببین چه زنده ام ، تورا در آینه دیده ام !  بیا بگو چگونه آینه را از خود سرشار می کنی

 

انگار همین کلمات در عمیق ترین خواب در گوشم زمزمه شده بود ...

کنار در ورودی ساختمان مات ایستادم ؛ در فــــکر . ماه در تصورم آن شب روی ایوان لمیده بود ...

همانجا نشستم . باز به خواب رفتم .

 

در افسون آشنای ماه گرفتاری و لبخند دریغ می کنی ؟

در آسمان بی ستاره شهاب دنبال می کنی ؟

چنین شراره در دست پنهان می کنی بی امید !  چگونه در شبی چنین سیاه قصد شراره باران می کنی؟

در این وجود بی نسیم چه عشق ها که انکار شدند ، در این دریغ چگونه نسیم در کوله ای به بار می کشی ؟

حضور ماه تابی غریب ، تورا به آسمان می کشد ؛ حیف از این حضور که در خود دفن می کنی

از این بیداری چه سود که تمام ستارگان را در چشمانت خواب می کنی ؟

در این خواب عمیق رویا شده ای و هر بار خود ر تکرار می کنی ؛ بیا بگو به من چگونه در تصور بیداری ، از آغوشم فرار می کنی ...؟

برای دیدنت سپرده ام به آسمان که خبر دهد که کی از کنار ماه عبور می کنی

شنیده ام که سیاهی شب را درون ماه پنهان می کنی

دریغ از این صدای من ، صدای بی صدای من ؛ دریغ از آسمان من ، وجود ناسپاس من ، بیا بگو به قلب من صدای من برای تو امید زندگانی ام ؛ بیا بمان برای من شهاب آسمان من ؛ ببین چگونه رهروان شب مرا رها می کنند، تــــــنها ! بیا بگو ، بگو به من مرا رها نمی کنی ...

                                                                                                           ادامـــه دارد ...

از : کلاغ آسمان                                                      تقدیم به : م . گ

6 / 3 / 83