آسمان ،آبی تر ، آب . آبی تر ، من در ایوانم ، رعنا سر حوض.
رخت می شوید رعنا . برگ ها می ریزد. مادرم صبحی می گفت: موسم دلگیری است. من به او گفتم : زندگانی سیبی است ، گاز باید زد با پوست.
زن همسایه در پنجره اش ، تور می بافد ، می خواند. من "ودا" می خوانم ، گاهی نیز طرح می ریزم سنگی ، مرغی ، ابری.
آفتابی یکدست . سارها آمده اند. تازه لادن ها پیدا شده اند. من اناری را ،می کنم دانه ، به دل می گویم : خوب بود این مردم ، دانه های دلشان پیدا بود.
می پرد در چشمم آب انار : اشک می ریزم . مادرم می خندد. رعنا هم.
|