ابرتیره ، جا گرفته در ذهن درخت . از صبح منتظر بودم . منتظر یک آسمان تیره به ابر و باز فکرهای موهوم و خاک گرفته ... ؛  ولی نــــیاز ...

هیچ آسمانی به تیرگی آسمان امشب نیست .  هیچ نگفت و دلگیر است .

می دانم .   چقدر به فضای نوشتن خط به خط دلم عادت کرده ام . و هیچ کس به آسمان دل من من زل نزده وهیچکس انتظار یک باران را از این آسمان ندارد .

صبح زیرچنارها چند لحظه تنهایی می خواستم ... حیف شد همه ی لحظه های آن حال و هوا . و قیافه ی باغبان در نظرم خنده دار آمد . از خودم بدم آمد . تنها نبودم ( فقط به ظاهر ) !

امروز چقدر منتظر بودم ............................................

کلاغ آســــــمـان

5 / 2 / 83