فریاد می زنم ، زمزمه ای نمی شنوی
سکوت می کنم ، دلتنگ صدای منی
لحظه ای نمی مانی ، دلواپس راه رفته ای
می مانی و راه نرفته را نمی بینی
خورشید را نمی یابی ، گلایه مند آسمانی
ماه را می بینی ، به خواب می روی .
فریاد می زنم ، زمزمه ای نمی شنوی ..
نگو که ساکتم و تشنه ی شنیدنی
نگاه می کنم ، چشم می بندی
نگاه نمی کنم ، شاکی چشمان منی
می خندم ، نمی خندی
نگو که دلتنگ خنده های منی
خاموشی ، جای دیگر سیر می کنی
نگو که از سکوت لحظه ها می شکنی
نگو که همراهی و همسفر راه پیمودنی
نه ! خسته ای و مشتاق آرمیدنی
شکوه بهانه می کنی و شاکی قلب منی
نگو که هر چه می گویم هیچ نمی فهمی !
ک . آسمان
مهر هشتا د و چهار
|