مامان ۵۰ ساله ی من !

 

مادرم ۵۰ ساله شد

 

وسیع ..  به وسعت آسمان !

پر از امید .. حتی اگر از نگرانی و غم بغض کرده باشد !

پناهگاه ..   آغوشش گرم ترین پناهگاه !

صبور .. عجیب صبور !

گنجینه  ... دلش پر از راز ..

مهربان .. سرشار از مهر و عاطفه های پاک‌ !

مادر .. مادرترین مادر !

 

 سی و هفت - هشت ساله بود  می گفتم : نمی خواهم چهل ساله شوی !

چهل ساله شد .  وفتی به پنجاه سالگی اش فکر می کردم دلم برای خودم می سوخت ..

پنجاه ساله شد . گفتم نمی توانم جای تو باشم .. خیلی صبوری .. خیلی محکمی ... خیلی بزرگی !

پنجاه ساله شد .  و اکنون فهمیده ام چه دارم !  و کاش فدرش را بدانیم !

پنجاه ساله شد برایم دلگرمی است .. پنجاه ساله شد و هر روز برایم عزیز تر است ...