سکون

همه نامه هایی که قرار بود بنویسم ، ننوشته پاره کردم . به دست چه کسی می رسید ؟ چه فرق می کرد نوشته می شدند آن همه شکوه و گلایه ی تکراری ؟

گاهی خودم هم از دست آن گلایه ها ، آن دلتنگی ها خسته می شوم . گاهی خنده دار به نظر می آیند ولی کسی به آنها نمی خندد . گاهی بی اندازه پر از غم های بی فاصله پر از حادثه های گریه آور !

ولی کسی برای آنها نمی گرید .
و همیشه در گوشه ای ، شاکی از فاصله های بسار دور بین همه چیز . ولی کسی نیست که این فاصله های بسیار دور را معنی کند و التیام بخشد ...

گاهی پر از حرف هایی که باید کسی آنها را بشنود و کسی نیست .

چه فرق می کرد آن نامه ها ننوشته می شدند یا ننوشته پاره می شدند ؟ وقتی که قرار بود هیچ کس آنها را نخواند و هیچ زمانی برای هیچ کس فرستاده نشوند ...

واقعا چه چیز برای گفتن داشتم و چه چیز برای گفتن خواهم داشت ؟

هیچ گاه زمان به این سکوت دچار نبوده است . هیچ حادثه ی جدیدی اتفاق نمی افتد و هر روز انگار روز شنبه است . واقعا هر روز شنبه است ...

مدتی است که روزها آنقدر شبیه به هم اند که اگر کسی مثل من خواب باشد فکر می کند که چقدر روز طولانی شده است .

به راستی که چنین ثانیه های ساکت و افسرده ای تجربه نکرده بودم .

وکسی نیست که این سکوت را بشکند . حتی من هم ساکت شدم .

هیچ کس این نزدیکی ها نیست که حتی به این سکوت بخندد .

کسی این نزدیکی ها نیست که ناگهان وارد فضا شود ، زمان را تنبیه کند و سکون را از میان بردارد .

کسی این اطراف نیست که به حال این سکوت گریه کند . و تا صفحه های دور زمان کسی نخواهد بود . می دانم ....

من همه ی دلتنگی هایم را فقط زیر لب زمزمه خواهم کرد و نگران نخواهم بود که کسی ناگهان این زمزمه های بی پروا را بشنود . زمزمه هایی که کسی در زمانی شنیده است و تا دراز مدت نخواهند شنید ...

پس چه فرق می کند که به گوش دیگران برسد ؟

این سکوت به من اموخته که آرام تر منتظر باشم و دریافته ام که ذهن انسان هیچ گاه به هیچ چیز راضی نیست .... همیشه بهانه ای هست ...

باید انتظار کشید ...  انتظار تلخ اما ، زیبا ؟؟؟؟

نه ... نه ..... نـــــــــه .... باید نامه ای بنویسم ...

 

ک . آسمان

18 آبان 83

نظرات 5 + ارسال نظر
پردیس پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 10:46 ب.ظ

اینک انتظار فرسایش زندگیست . باران فرو خواهد ریخت و تو هرگز به انتظارت کلامی نخواهی داشت که بگویی . زمین ها گِل خواهد شد و تو در قلب یک انتظار خواهی پوسید .....

نیلوفر جمعه 27 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 09:02 ق.ظ

سرمای تکراری خیابان های تکراری صداهای تکراری و نامه هایی که نا نوشته پاره می شوند

یک روز صبح دنیا پر شد از قلب هایی که تنها هستند

قلب هایی که تنها آواز درداور خود را می خوانند...

[ بدون نام ] دوشنبه 30 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 01:02 ق.ظ

namei ke adam minevise hatta agar be kasi ham ke bayad berese, narese; mohem nist. noee taskine. va behtare pare nashe ta ye rooz be hese emroozet ya bekhandi ya barash gerye koni!

به این فکر نکرده بودم ....

نیلوفر چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1383 ساعت 01:47 ق.ظ

یه بار نامه نوشتم ولی پست نکردم...دوباره نوشتم ولی پست نکردم...این دفعه پاره هم نکردم چون نامه هام پر از احساس بود.نامه ها زیاد شدن ولی هیچوقت پستشون نکردم.کم کم به نوشتن و پست نکردن عادت کردم .راستی هیچ وقت فکر نکردم که اگر پست می کردم ...

چی می شد ؟

ساینا شنبه 5 دی‌ماه سال 1383 ساعت 11:08 ق.ظ

سلام عزیزم برام off bezar be ID saina_iraneazad babye

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد