ماه بالای سر آبادی است
اهل آبادی در خواب
روی این مهتابی خشت غربت را می بویم
باغ همسایه چراغش روشن
من چراغم خاموش
ماه تابیده به بشقاب خیار به لب کوزه آب
غوک ها می خوانند
مرغ حق هم گاهی
کوه نزدیک من است : پشت افراها سنجد ها
وبیابان پیداست
سنگ ها پیدا نیست گلچه ها پیدا نیست
سایه های از دور مثل تنهایی آب مثل آواز خدا پیداست
نیمه شب باید باشد
دب اکبر آن است : دو وجب بالاتر از بام
آسمان آبی نیست روز آبی بود
یاد من باشد فردا بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم
یاد من باشد فردا لب سلخ طرحی از بزها بردارم
طرحی از جارو ها و سایه هاشان در آب
یاد من باشد هر چه پروانه که می افتد در آب زود از آب درآرم
یاد من باشد کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد
یاد من باشد فردا لب جوی حوله اتم را هم با چوبه بشویم
یادمن باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهایی است
باغ همسایه چراغش روشن..من چراغم خاموش
...
ماه ..........
من فکر میکنم ماه با اون همه ستاره که دور و برش هست هیچ وقت فرصت نمیکنه که بالای سر تنهایی باشه
...
و در این تنهایی شاخه نارونی تا ابدیت جاریست.....
کلاغ چرا بی آواز مونده ..... خوش خبری کلاغ و چشم به راهیم .
خیلی زیبا بود عزیزم .... به منم سر بزن ....
از چه دلتنگ شدی ؟؟؟؟؟؟؟ می دونی حرف و باید زد .... اگه آهی توی دلت دلری بلند فریادش کن .... نذار خاموش و بی صدا بمونه چون وجودت و می سوزونه .... دنبال مرحم باش واسه دردت .... حرف بزن ....
نمی خوای حرف بزنی..... .
من خیلی وقت منتظرم ...... .
چقدر سکوت...... .
نمی خوای چراغهارو روشن کنی ...... ؟
انگار از دست خودتم ناراحتی ....!!
.................................................................. .
چقدر ساکته اینجا .... چقدر ساکته همه جا .... پس چه باید بکنم .... من که در خشک ترین موسم بی چهچه سال تشنه زمزمه ام ..... پس چه باید بکنم .
آواز .........
دل قوی دار ...... پس کجاست آواز ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
نمی خوای بنویسی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بالاخره این دل طاقت نیاورد