در سوسوی کم رنگ چشمانم در تاریکی شب پی تصور خیالی یک جفت چشم کنجکاو می گشتم .
چراغ خدا روشن ، من چه تاریک . همیشه سوال می کرد ذهن که منزلگاه شب کجاست ؟ که نهایت تنهایی یک مسافر در یک جاده ی گم و تاریک چیست ؟ که طراوت باران از کیست ؟ و شقایق چرا رنگ عشقی گم شده ... ؟؟؟ در نا خود آگاه خودم جواب می گرفتم : و آیا هیچ کس سراغ تنها ترین مسافر در دورترین جاده های دنیا را از ماه گرفت ؟
- شاید که ماه هیچ وقت برای او طلوع نکرده ... ! و هیچ گاه چند قطره باران دل تنهاییش را تازه نکرده ...
... هیچ نباید گفت ! باید رفت ، پیمود ، طی کرد و هیچ نگفت ! باید دید و هیچ نگفت !
ما تنها ترین موجوداتِ دنیای خالق هستیم . و هر کدام زمانی تنها ترین مسافر خواهیم بود در دورترین و تاریک ترین و گم ترین جاده های دنیا . این سرنوشت آدم است . این سزای سیب سرخ حواست . شاید امروز سالگرد رانده شدن آدم به زمین است . کسی چه می داند ؟
آدم و حوا ... تنهای تنها روی یک کره ی خاکی که تجربه ی تازه ای است برای خالق !
آدم ، آرام روی تکه ای علف لمیده بود و به گذشته می اندیشید . چقدر دلش گرفته بود ...
حوا ، با تمام شور در تمام دشت حضور داشت و به خاطرات آینده فکر می کرد .
شاید آدم چند روزی در تنهایی گریست . به آسمان نگاه کرد ، هیچ ندید . راه افتاد . عجیب تنها شده بود . زیر درخت میانسالی ایستاد . به درخت نگاه کرد . هنوز رنگ تنه ی هیچ درختی تیره نبود !!!
از سکوت درخت دلش گرفت . تردید نکرد ! رفـــــــت ... به آسمان نگاه کرد هیچ ندید .
رفــــت ... لب آبی نشست . در آب نگریست ، عکس خدا را دید ؛ روی برگرداند ، به آسمان نگاه کرد ؛ عکس دنیای خاکی افتاده در آسمان : حوا به سیبی کال زل زده بود !
آدم تنها گریست و پیر شد .
و امروز من ، نواده ی آدم همیشه به این فکر کرده ام که چقـــدر تنهایم ! و حتی یکبار به این نیاندیشیده ام که چقدر خــــــــــــدا تنهاســـــــــــــت ...
و حتی یک بار به دردل خدا گوش نداده ام و همیشه از کنار صدای گریسنش به آرامی می گذرم .
و همیشه به دروغ با او سخن گفته ام . و هرگاه سیب ممنوعه را چیده ام و سیب را تا چوبه ی آن گاز زده ام به این فکر افتاده ام که چرا خدا در آسمان پیدا نیست !!!
و هرگز در آب به دنبال عکس خدا نبوده ام بلکه همیشه به امید دیدن عکس خود در آب به آن نکاه کرده ام ...
هیچ نباید گفت . ما ، محکوم به رفتنیم انگار ! و همیشه روی عرشه ی سرنوشت ایستاده و به نا کجا آباد ها سفر خواهیم کرد و هیچ گاه از مسافران گم شده در جاده های دور سراغ نخواهیم گرفـت ...!
از : کلاغ آسمان برای : نوادگان آدم
قشنگ بود! :) مرسی!
حرفهای زیادی ذاشت.
چشم کنجکاو که بود؟؟؟
هیچگاه در آسمان دنیای خاکی ندیدم!
man midanam ke manzelgahe shab dar tarikist , nahayate tanhaiye yek mosafer marg ast , taravate baran az dele mast vali nemidanam ke ((va shaghayegh chera range eshghi gom shode ...???))
neveshtehato kheili doost daram .
چه فکر نازک غمناکی .......
گلم برو به بلاگم مطلب ۲۲ اردیبهشت و بخون و نظر بذار در ضمن زیبا نوشتی و زیبا می نویسی